داستان علی گندابی

داستان علی گندابی

بسم الله الرحمن الرحیم

داستان علی گندابی به نقل از کتاب محرم در دیدگاه عارفان ص 70

علی گندابی از شمل های همدان. داستان های وی از سه طریق:

سرهنگ زابلی: من با علی رفیق بودم وی اهل منکرات بود ولی در عین حال مهربان نسبت به فقرا. از لحاظ بدنی آن قدر قوی بود که دولت وقت نتوانست او را مهار کند مگر از این راه که امنیت شهر را به وی بسپارد.

روزی در شهرک مریانج (یک فرسخی همدان) روی نیمکت قهوه خانه ای نشسته بودیم کلاهی بسیار زیبا و نفیس بر سر داشت. وی ناگهان کلاه قیمتی را از  سرش برداشت و روی آن نشست . من گفتم چرا این کلاه قیمتی را خراب کردی؟ گفت هیس بعد از مدتی دوباره به سر گذاشت و گفت مگر آَن زن جوان را ندیدی که از دور به طرف ما می آمد  با خود فکر کردم اگر این کلاه را بر سر من ببیند بگوید خوشا به حال آن زنی که همسر این مرد است و خاک بر سر من که به دل به شوهری با کلاه نمدی خوش کرده ام.  با خود فکر کردم من که نمی توانم محرومیت های این مردم را رفع کنم لا اقل با این کلاه سبب سرد شدن کانون گرم یک خانواده نشوم.

مرحوم حاج میرزا حسن واعظ در مسجد جامع همدان منبر می رفت فرمود شب جمعه ای در حصار روستایی نزدیک شهر همدان روضه داشتم دیر وقت وارد شهر علی را دیدم که عربده می کشید و دشنه ای هم به کمر بسته بود خیلی ترسیدم گفت کجا بودی؟ گفتم روضه خانی/ گفت نمی گذارم بروی. گفتم چرا. – باید برای من هم بخوانی- تو حال درستی نداری- تو را به حال من چه کار؟ - آخر در این تاریکی شب وسط کوچه؟ بی مستمع و بی منبر- من خودم مستمع و هم منبر – به دیوار تکیه داد و به حالت رکوع خم شد و گفت بیا بالای منبر. من که از شدت ترس اختیار از کف داده بودم سوار بر پشت او شدم و همین که گفتم السلام علیک یا اباعبدالله آن چنان گریه ای سرداد که من هم از شدت گریه او به گریه افتادم وی آن چنان رابطه ای با امام پیدا کرد که گویا امام آن جا حضور دارد. گفت آقا جان برادرانت را کشتند؟ حسن جان فرزندانت را جلوی رویت کشتند؟ چون روضه علی اصغر را خواندم حالتی به من و او دست داد که در همه عمرم چنان حالتی ندیده بودم. بعد از روضه چندکلمه دعا کردم و از پشت او پایین آمدم و خداحافظی کردم و رفتم. در راه به خدا عرضه کردم حاشا به کرمت که اگر این بنده گنه کارت را دستگیری و کمک نکنی.

علامه امینی: روزی در محضر ایشان سخناز علی گندابی آمد فرمود من علی گندابی را دیده بودم اواخر عمرش مجاور نجف شده بود. خادم مسجد کوفه به من گفت: اواخر شبی صدایی از مسجد: خدایا اگر آن گناهم را بیامرزی گناه دیگر را چه کنم؟ و ساعتی دیگر دوباره همین جمله ... شب زیارتی نبود و من متعجب که کیست؟ هوا روشن شد دیدم اوست. علامه امینی می فرمود:‌محل سجادة وی در صف اول پشت سر مرحوم سید محمد کاظم یزدی بود همه می دانستند. یک شب بعد از نماز مغرب از منزل یکی از مراجع بزرگ به حضور سید آمدند که آقا سکته کرده اند و دستور دهید قبری در حرم برایش بکنند.  مرحوم سید به کلید دار حرم گفت. سپس به نماز عشاء مشغول شد. در رکعت آخر نماز عشاء‌علی گندابی سر از سجده برنداشت سلام نماز هم داده شد و لی وی هنوز در سجده بود. متوجه شدند در همان سجده آخر از دنیا رفته است. در همین مواقع خبر آمد که حال آن مرجع بهتر شده . مرحوم سید یزدی فرمود آن قبر قبر علی گندابی است.

 




:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: علی گندابی ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : محمد احمدی
تاریخ : دو شنبه 2 بهمن 1391
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: